گل سرخ خونی پارت شیش
با باز شدن در مردی میان سال دیدم با لباس پیش خدمتی رو به روم وایساده بود شروع کرد به صحبت کردن
×صبح بخیر آقا من پیش خدمتم قلعه خاندان کیم هستم
اولین سوالی که تو ذهنم اومد قلعه؟ خاندان کیم ؟ ینی چی با ترس لرز پرسیدم
ش..شما منو د..دزدیدید؟ از ج..جون م..من چی میخوای..ید؟
پیشخدمت که فهمیده بود ترسیدم با ارامش شروع کرد به صحبت کردن
×ما شمارو ندزدیدیم ارباب جوان شما رو تو جنگل پیدا کردن و گفتن که انگار شما گمشده بودید چ اینجا اوردن الانم شما رو میبرم پیششون دنبال من بیاید
با اینکه بازم نتونستم با حرفاش قانع بشم ولی چاره ای دیگ نداشتم دنبال پیشخدمت راه افتادم از اتاق خارج شدیم با پایین اومدن از پله ها از قلعه خارج شدیم و به سمت باغ گلی پر از گل های رز بود رفتیم در میون گل های رز مردی بلند قامت با دست های کشید و فقط نیم رخ صورتش معلوم بود ولی حتی از نیم رخم بی نظیر بنظر میرسید در حال نوازش کردن گل های رز بود با صدای پیشخدمت مرد نگاهش به ما برگردوند
×ارباب جوان اوردمشون
ـ ممنون سباستین
صدای بم و گوش نوازی داشت همینطور که محو زیبای و صداش بودم
ـ چطوری کوچولو؟
کک..کوچولو؟ معلوم هست شما کی هستین و من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
ـ اروم باش تا برات توضیح بدم من جناب کیم تهیونگ هستم دومین پسر خاندان کیم و خوب تو دیشب سرگردون تو جنگل تاریک داشتی برای خودت میچرخیدی منم اوردمت اینجا چون اگه اونجا می موندی توسط خرسا یا شغالا خورده میشدی
با اینکه هنوز کلی سوال تو ذهنم میچرخید هیچی نگفتم با خجالت گفتم
ممنونم از شما حالا میشه برگردم خونه؟
ـ متاسفانه نمیتونی برگردی چون اون بیرون اصلا برات امن نیست و نپرس چرا چون نمیتونم فعلا بهت بگم
چی ؟ ینی چی؟ من میخوام برگردم خونه
یه مشکن زد گفت
ـ بخواب جانگ کوک
و یهو چشمام بسته شد از هوش رفتم....
#وانشات
#بی تی اس
#لاو
#جانگ کوک
#تهیونگ
#غمگین
#ایران
#عشق
×صبح بخیر آقا من پیش خدمتم قلعه خاندان کیم هستم
اولین سوالی که تو ذهنم اومد قلعه؟ خاندان کیم ؟ ینی چی با ترس لرز پرسیدم
ش..شما منو د..دزدیدید؟ از ج..جون م..من چی میخوای..ید؟
پیشخدمت که فهمیده بود ترسیدم با ارامش شروع کرد به صحبت کردن
×ما شمارو ندزدیدیم ارباب جوان شما رو تو جنگل پیدا کردن و گفتن که انگار شما گمشده بودید چ اینجا اوردن الانم شما رو میبرم پیششون دنبال من بیاید
با اینکه بازم نتونستم با حرفاش قانع بشم ولی چاره ای دیگ نداشتم دنبال پیشخدمت راه افتادم از اتاق خارج شدیم با پایین اومدن از پله ها از قلعه خارج شدیم و به سمت باغ گلی پر از گل های رز بود رفتیم در میون گل های رز مردی بلند قامت با دست های کشید و فقط نیم رخ صورتش معلوم بود ولی حتی از نیم رخم بی نظیر بنظر میرسید در حال نوازش کردن گل های رز بود با صدای پیشخدمت مرد نگاهش به ما برگردوند
×ارباب جوان اوردمشون
ـ ممنون سباستین
صدای بم و گوش نوازی داشت همینطور که محو زیبای و صداش بودم
ـ چطوری کوچولو؟
کک..کوچولو؟ معلوم هست شما کی هستین و من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
ـ اروم باش تا برات توضیح بدم من جناب کیم تهیونگ هستم دومین پسر خاندان کیم و خوب تو دیشب سرگردون تو جنگل تاریک داشتی برای خودت میچرخیدی منم اوردمت اینجا چون اگه اونجا می موندی توسط خرسا یا شغالا خورده میشدی
با اینکه هنوز کلی سوال تو ذهنم میچرخید هیچی نگفتم با خجالت گفتم
ممنونم از شما حالا میشه برگردم خونه؟
ـ متاسفانه نمیتونی برگردی چون اون بیرون اصلا برات امن نیست و نپرس چرا چون نمیتونم فعلا بهت بگم
چی ؟ ینی چی؟ من میخوام برگردم خونه
یه مشکن زد گفت
ـ بخواب جانگ کوک
و یهو چشمام بسته شد از هوش رفتم....
#وانشات
#بی تی اس
#لاو
#جانگ کوک
#تهیونگ
#غمگین
#ایران
#عشق
- ۱.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط